- پله کاردن
سمج شدن کودک نسبت به مادر، پیله کردن، تنبیه شدید کردن
معنی پله کاردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کنایه از دربارۀ مطلبی بیش از حد سماجت و پافشاری کردن، اصرار کردن، در پزشکی ورم کردن لثه، چرک و ورم کردن پای دندان
(هََ ءَ)
لغت نامه دهخدا
پیله کردن دندان، گوشت بن آن آماس کردن. گرد آمدن ریم در بن دندان دردگن و بر اثر درد ظاهر شدن، (... کرم ابریشم) ،بادامه تنیدن کرم ابریشم از لعاب دهان به دور خویش، (... چشم) ، جوش کوچک در پلک برآمدن.
- پیله کردن بکسی، او رابسماجت رنج دادن. دراز واکاویدن با وی. اذیت کردن با ابرام کسی را. بکاری بیهوده نسبت بکسی دوام ورزیدن چون مستان. او را با تکرار گفتاری یا عملی بستوه آوردن. با سماجت کسی را با دست یا زبان ایذاء کردن یا توجه کردن بوی بیش از اندازه چنانکه مستان در بعضی اوقات: چرا مثل مستها بمن پیله میکنی
- پیله کردن بکسی، او رابسماجت رنج دادن. دراز واکاویدن با وی. اذیت کردن با ابرام کسی را. بکاری بیهوده نسبت بکسی دوام ورزیدن چون مستان. او را با تکرار گفتاری یا عملی بستوه آوردن. با سماجت کسی را با دست یا زبان ایذاء کردن یا توجه کردن بوی بیش از اندازه چنانکه مستان در بعضی اوقات: چرا مثل مستها بمن پیله میکنی
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
بالیدن و گوشت و پیه بهم رسانیدن شحم و لحم بهم رسانیدن: گفتی مرا برشته جان آتش افکنم چون شمع میکند دل من زین نشاط پیه 0 (جامی)
کشتن قاتل بعوض مقتول قصاص کردن: شله کردند مرا و پس از آن رفت سوی جهنم آن نادان. (سنائی)
کنایه از: خوابیدن
ول هکاردن
له و مچاله کردن، مخفی شدن
امر به خوابیدن در مقام توهین و تحکم
شخم زدن، کوتاه کردن، کچل کردن
خرد کردن کلوخ که با پشت فوکا انجام گیرد
حمله کردن، پیش رفتن، پیش روی کردن
رسیدگی کردن، پروردن و مواظبت کردن
خم کردن، دولا کردن
انحنایی که مسیر پرواز پرنده از لحظه ی پرش از زمین تا رسیدن
کلون در را بستن و قفل کردن در
قطع کردن، بریدن رگ و پی حیوان با تبر، زخم زدن به درخت که
باز کردن، گشودن، خجالت کشیدن، تعارف کردن، باز کردن در و پنجره، باز گرداندن به عقب، بریدن قسمتی از
پهن کردن، گستردن
پیله کردن، لجاجت به خرج دادن
پیله کردن، سماجت کردن، بهانه جویی کردن
یک سو شدن، کندن، از پا انداختن حریف، این طرف آن طرف کردن.، پشت و رو کردن، از پای در آوردن
آب پز کردن مانند: آلوی آب پز و باقلای آب پز
پرکندن مرغ و پرنده
پف کردن و ژولیده شدن موهای بلند
کنایه از: رشد کردن و متمول شدن
ادعای غبن داشتن